جدول جو
جدول جو

معنی مشت بار - جستجوی لغت در جدول جو

مشت بار
حواله به دیگری دادن، بار کامل و در حد نهایت ظرفیت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشک بار
تصویر اشک بار
کسی که پی در پی گریه می کند، گریان، کسی که گریه کند و اشک بریزد، اشک فشان، گریه گر، گریه مند، اشک ریز، اشک باران، گریه ناک، گرینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشت کار
تصویر کشت کار
کشتزار، مزرعه، کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زشت کار
تصویر زشت کار
بدکار، بدکردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتربار
تصویر اشتربار
آن مقدار بار که بر پشت یک شتر حمل شود، بار شتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشک سار
تصویر مشک سار
جایی یا چیزی که از مشک خوش بو شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشت کار
تصویر خشت کار
کسی که گل به قالب می زند و خشت درست می کند، کسی که کارش آجرچینی و بنا کردن دیوارهای ساختمان با خشت یا آجر است، خشت زن، خشت مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفت باز
تصویر مفت باز
آنکه مال خود را مفت از دست بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشت دار
تصویر پشت دار
پشتیبان، پشت وپناه، چیزی یا کسی که دارای پشت وپناه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محنت بار
تصویر محنت بار
پر از رنج و محنت
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ گُ)
که در بازی و مسابقۀ مشت زنی مهارت دارد. کسی که مشت بازی کند. مشت زن. و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طشت دار
تصویر طشت دار
خادمی که جهت شستن دستها آب می ریزد، نگهبان و متصدی شت خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحشت بار
تصویر وحشت بار
نهیب بار ترسبار وحشت آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشت بازی
تصویر مشت بازی
بوکس بازی
فرهنگ لغت هوشیار
مالش با دست کسی یا چیزی را، مالش اندام کسی بمشت (در حمام و زورخانه)، تنیبه گوشمال، (کشتی) فنی در کشتی که عبارتست از اینکه حریفان بازو ببازوی هم مالند و مشت زنند
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه ک بمشت افشرده باشند. یا زر مشت افشار. طلایی که در خزینه خسرو پرویز بود. گویند مانندموم نرم می شد و هر وصورت که می خواستند از آن می ساختند. توضیح بیرونی در الجماهر آورده: و اغلب الظن فی الذهب المستفشار (المستفشار) انه للینه و انه کان فی ایام الفرس محظورا علی العامه من جهه السیاسه و کان للملوک خاصه و پس از چند سطر نویسد: و قال حمزه ان سیبه کان من کره من ذهب محلول تقلبها الملوک و لعابها کما تقلب الان اکراللخالخ و کان اذا قبض علیها انسال الذهب من بین اصابعه کانه عصره فانعصر. والمشتفشار هوالشراب المعصوربالارجل للعوام. در مجمل التواریخ و القصص آمده: و زرمشت افشار که برآن مهر نهادی و برسان موم بود. کریستنسن در تاریخ ایران در زمان ساسانیان بنقل از غرر اخبار ملوک الفرس آورده: از عجایب دستگاه پرویز... قطعه زری بوزن 200 مثقال (مشت افشار) بود که چون موم نرم بود و میتوانستند آنرا باشکال مختلف در آورند: زرمشت افشار بودی بوسه او را بها سبلت آورد و سرا پر زرمشت افشار شد، (سوزنی) و دست افشار را هم بهمین معنی آورده اند، عطردان کوچک زرین که بزرگان در دست گیرند، شراب پیش رس شراب جهودی مسطار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت بام
تصویر پشت بام
استعمالی است بمعنی بام وسطح بام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محنت بار
تصویر محنت بار
نکبت بار، پر مشقت، سخت
فرهنگ لغت هوشیار
آهنی مانند شانه که پشت اسب و استر و مانند آنرا خارند و پاکد کنند قشو فرجول کبیجه فرجون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشت باز
تصویر مشت باز
کسی که مشت بازی کند بوکس باز بوکسور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقت بار
تصویر رقت بار
کشتاوان رقت انگیز: (با وضع رقت باری در آنجا زندگی میکرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشت کار
تصویر خشت کار
استاد بنائی که کار او بنا کردن با خشت خام باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشت دار
تصویر تشت دار
شخصی که تشت و آفتابه را نگاهدارد و پاکیزه سازد آفتابه چی
فرهنگ لغت هوشیار
قوه بانجام رسانیدن کاری آغاز کرده پایداری در اتمام عملی، تکیه گاه معتمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتر بار
تصویر شتر بار
بار شتر باری که به اندازه قدرت حمل یک شتر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
مانند مست همچون مست: می فتی این سو و آن مست وار ای تو ای سو نیستت آن سو گذار. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت کار
تصویر پشت کار
((پُ))
پایداری، همت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشت بام
تصویر پشت بام
((پُ))
استعمالی است به معنی بام و سطح بام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دشت بان
تصویر دشت بان
((دَ))
نگاهبان دشت، پاسبان کشتزار و مزرعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقت بار
تصویر رقت بار
برانگیزاننده ترحم و دلسوزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طشت دار
تصویر طشت دار
((طَ))
خادمی که جهت شستن دست ها آب می ریزد، نگهبان و متصدی طشت خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشت زار
تصویر کشت زار
((کِ))
زمین زراعت شده، مزرعه
فرهنگ فارسی معین
پرمشقت، مشقت زا، سخت، پررنج، صعب، پرزحمت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از رقت بار
تصویر رقت بار
Wretchedly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رقت بار
تصویر رقت بار
жалко
دیکشنری فارسی به روسی